چندی قبل دوستی پرسید کتاب خاطرات عزتالە سحابی را خواندەاید کە در آن اظهار نظر عجیبی راجع بە شیخ عزالدین کردە است؟ گفتم نە. کپی صفحات کتاب را برایم فرستاد و از خواندن آن شگفت زدە شدم. چگونە شخصی در موقعیت مهندس سحابی کە در هر دو رژیم شاە و جمهوری اسلامی بارها بە زندان رفتە و از نزدیک با تعداد زیادی از مبارزین، بە ویژە کنشگران کُرد آشنا بودە است، این چنین ادبیات نازل و خصمانەای بە کار میبرد.
کتاب ‘نیم قرن خاطرە و تجربە’، خاطرات مهندس عزت اللە سحابی – جلد دوم، سال ۲۰۱۳ یعنی دو سال پس از درگذشت وی توسط انتشارات خاوران در پاریس چاپ شدە است. مطالب صفحات ۸۳ تا ۸۹ این کتاب تحت عنوان ‘مسئلە کردستان’، بە رویدادهای کردستان میپردازد. تیتر بە اندازە کافی گویاست، کردستان هموارە یک ‘مسئلە’ بودە است! در همان نخستین صفحە مینویسد: ” احزاب دموکرات و کوملە… حرکت خود را استقلال طلبی و خودمختاری و ما آن را تجزیە طلبی مینامیدیدم. “[ص ۸۳ سطر پنجم]”. نگاهی بە کلیە نشریات و گفتەهای رهبران کردستان از سال ۱۳۵۷ تا بە امروز نشان میدهد کە نە این دو حزب و نە هیچکس صحبت از ‘استقلال طلبی’ نکردەاند.
بهار ۱۳۶۱ من بعنوان نمایندە شیخ عزالدین حسینی سفری بە اروپا کردم و در پاریس با مسعود رجوی ملاقات کردم. وی تلاش زیادی کرد شیخ عزالدین بە شورای ملی مقاومت بپیوندد کە موفق نشد. در یکی از دیدارها دیدم نسخەای از روزنامە لیبراسیون پاریس کە روز قبل با من مصاحبەای انجام دادە بودند، روی میز رجوی بود. گفت شما بە دنبال استقلال کردستان هستید و جملەای از مصاحبە من را خواند! گفتم بد برایتان ترجمە کردەاند، من گفتەام خواهان اتونومی در چهارچوب ایران هستیم و این بە زبان فارسی یعنی خودمختاری کە با استقلال بسیار متفاوت است. میخواهم بگویم این همان ذهنیت است کە ‘مسئلە’ کردستان را باید با فشار و سرکوب ‘حل’ کرد و علیرغم هر اصطلاحی کە بە کار بگیرند، ‘آنها’ خواهان استقلال هستند.
در پایین همان صفحە ۸۳ مهندس سحابی مینویسد: “در ایام نوروز ۵۸ در کردستان جنگ تمام عیاری برپا شد. هیأتی مرکب از طالقانی، بهشتی، هاشمی و بنیصدر از شورای انقلاب برای بررسی و حل مسئلە بە کردستان رفتند. آنان در میان رگبار گلولە وارد سنندج شدند و با مقامات کرد مذاکراتی آغاز کردند… عزالدین حسینی کە از روحانیون درجە دوم اهل تسنن کردستان بود… در جلسات شرکت میکرد”. بدوا لازم است گفتە شود کە آقای سحابی در آن جلسات حضور نداشت و بنابراین هر چە کە نقل میکند از ‘دیگران’ شنیدە است! سحابی غائب در جلسە در حالی این مطلب را بیان میکند و میداند چە کسی روحانی درجە اول و دوم است کە هاشمی رفسنجانی خود در آن جلسە حضور داشتە است و میگوید: “یک شیخ بانفوذی به نام شیخ عزالدین حسینی و دیگر شخصیتهای مبارز بودند. آن موقع مفتی زاده به ما کمک کرد. چون دیگران مردم را جلوی مقر ما جمع میکردند و تظاهرات به راه میانداختند و سخنرانیهای ما تأثیرات زیادی نداشت. ” (مصاحبە آیتالە هاشمی رفسنجانی در بارە ناگفتەهای جنگ ۱۳ آبان ۱۳۸۷- سایت رسمی رفسنجانی) در اینجا و از زبان رفسنجانی کە یادداشتهای روزانەاش خوانندگان زیادی دارد، صحبتی از ورود ‘در میان رگبار گلولە’ نیست!
در همین صفحە است کە مهندس سحابی ضربە خود را وارد میکند و دیگر ما با یک فیلم بزن بزن روبرو هستیم و نە جلسەای بین سران جهموری اسلامی و رهبران و نمایندگان مردم کردستان. سحابی مینویسد: “… آقای طالقانی بە وی گفتە بود کە چرا تیراندازیها ادامە دارد و حتی بە هنگام گفتگوهای ما نیز آتش سلاحها قطع نمیشود. عزالدین حسینی پاسخ درستی بە سوأل آقای طالقانی نداد و مرحوم طالقانی هم یک سیلی محکم بە گوش عزالدین حسینی نواخت. طالقانی علیرغم سن زیاد و در آن شرایط بە هیچ وجە روحیە خود را نباختە بود و شجاعانە بر مواضع خود پا میفشرد. “! فکرش را بکنید در حالیکە حداقل دو تن از محافظین مسلح شیخ عزالدین با دو کلاشینکوف بە همراە وی هستند، اشخاصی همچون صدیق کمانگر، صارمالدین صادق وزیری، غنی بلوریان، فوأد مصطفی سلطانی و بسیاری دیگر در این جلسە حضور دارند، در حالیکە طالقانی و شیخ عزالدین نە در کنار هم بلکە دو هیأت روبروی همدیگر نشستەاند، آیتالە طالقانی با عبا و عمامە از جای خودش بلند شود، سلانە سلانە بە طرف مقابل برود، یک سیلی ‘محکم’ بە گوش عزالدین حسینی بنوازد، بە جای خودش برگردد و آب از آب تکان نخورد! و مهمتر اینکە این موضوع را چهل و دو سال است هیچکدام از شرکت کنندگان حاضر در این جلسات، نە از طرف دولت و نە طرف کردستان مطرح نکردە باشند!
این دیگر حملە کردن بە کُردهای مسلح و انتقاد شدید از رهبران و کنشگران آن نیست، این تحقیر یک ملت است و با توجە بە جایگاە مهندس سحابی و ارجاع بە گفتە رفسنجانی مبنی بر ‘شیخ بانفوذ’، تعبیری چنین خیالی و توهینآمیز را تنها میتوان در قالب احساس برتری ملی و توهین بە ملت تحت ستم بررسی کرد. آقای سحابی بە جای اینکە در مورد ایجاد اختلال در مذاکرات توسط فانتومهای ارتش صحبت کند مینویسد کە ” چرا تیراندازیها ادامە دارد و حتی بە هنگام گفتگوهای ما نیز آتش سلاحها قطع نمیشود! “
یکی از دوستان کە در بیرون سالن جلسە بود تعریف میکند وقتی کە در میانە گفتگوها فانتومها بر روی شهر سنندج دیوار صوتی را شکستند، اوضاع در لحظەای آنچنان متشنج شد کە آقای حاج سید جوادی وزیر کشور در اعتراض بە این اقدام ارتش تلفنگرامی برای قرنی رئیس ستاد ارتش مخابرە کرد. [متن تلفنگرام در آرشیو مطبوعات موجود است]، هم زمان در بیرون سالن جلسات مردم زیادی جمع شدە و شعار میدادند تا جایی کە شیخ عزالدین ناچار شد از طریق یک بلندگوی دستی و از پنجرە مشرف بە بیرون سالن، جمعیت را بە آرامش دعوت کند. وی میگوید اولین بار بود این شعار را میشنیدم کە صدها نفر فریاد میزدند، “شیخ عزالدین سەروەرە [سرور است]، بۆ کوردستان رەهبەرە! [رهبر است]”! چگونە میتوان چنین شخصیتی را در چنان موقعیتی مورد تحقیر و توهین قرار داد؟
روز بعد کە افراد شورای انقلاب در میدان آزادی سنندج سخنرانی کردند بنا بە گزارش روزنامە اطلاعات، معترضین یکبار سخنرانی آیتالە بهشتی را قطع کردند و وقتی کە نوبت بە بنیصدر رسید اعتراضات بیشتر شد. تنها با وساطت آیتالە طالقانی او توانست سخنرانیاش را بە پایان برساند. شاید همین برخورد بود کە در خاطرات ابوالحسن بنی صدر انعکاسی تنفرآمیز نسبت بە مردم کردستان و شیخ عزالدین داشتە است. وی در کتاب خاطرات خود کە بە کوشش حمید احمدی، انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران در سال ۱۳۸۰ چاپ شدە است، در صفحە ۹۸ مینویسد: ” ما از طرف شورای انقلاب رفتیم… احتمالا آقای رفسنجانی هم بود… مرحوم طالقانی گفت: شیخ! تفنگچی آوردی؟ جواب داد: نه! من غلط میکنم! طالقانی گفت: البته که غلط میکنی، ما آمدهایم مسئله را صلح و صفا بدهیم و شما تفنگچی آوردی اینجا دور و بر محل اقامت ما؟!… حسینی با شنیدن این مطلب و با دیدن پرونده ساواکش مثل مرده شد و گفت: «هر چه شما بفرمائید ما تسلیم هستیم، ما حرفی نداریم، غلط میکنیم با دولت مرکزی در بیفتیم. “
از نادقیق بودن حافظە آقای بنیصدر همین بس کە شخصی همچون رفسنجانی را بە یاد نمیآورد و میگوید احتمالا وی هم آنجا بود! توجە کنید این داستان ساختگی سراپا تحقیر و توهین مربوط بە سوم فروردین ۱۳۵۸ است کە هنوز رفراندوم انجام نشدە و ‘دولت مرکزی’ مورد بحث بنی صدر آنچنان جای پایش سست است کە تمام اعضای شورای انقلابش را برای ‘حل مسئلە’ بە سنندج فرستادە است! این را در هیچ قاموسی نمیتوان نشانە قدرت دولت مرکزی نامید. وانگهی پیشمرگان کە آقای بنیصدر با تحقیر آنها را ‘تفنگچی’ مینامد البتە حضور چشمگیری داشتند و گرنە آن شیخ عزالدین و آن رهبران را بە دست آیتالە خلخالی میسپردند.
مطابق خاطرات این ‘روشنفکران اسلامی’، در جلسە رسمی با نمایندگان کردستان، بە ‘شیخ بانفوذ’ و رهبر معنوی آنان سیلی محکم میزنند، او را ساواکی میخوانند، بە او میگویند غلط میکنی! و همە این کارها را در راە رضای خدا و امام و برای برقراری ‘صلح و صفا’ انجام میدهند. این برخوردها را آقایان سحابی و بنیصدر تنها در تخیلات خویش تصویر کردەاند و هیچ ربطی بە واقعیت ندارد. جالب اینکە تنها چند هفتە بعد از این جلسات و علیرغم اینکە همین شیخ عزالدین رفراندوم جمهوری اسلامی را هم تحریم کردە بود، وی رسما و بە دعوت وزیر کشور بە تهران سفر میکند، بە گرمی از سوی آقای حاج سید جوادی مورد استقبال قرار میگیرد، با مهندس بازرگان، تعدادی از وزرا و طالقانی در تهران ملاقات و با خمینی و شریعتمداری در قم دیدار میکند! خمینی در پایان دیدار یقە عبای شیخ عزالدین را گرفت و گفت من آرامش کردستان را از شما میخواهم، شیخ هم در جواب گفت منهم خودمختاری کردستان را از شما میخواهم! گزارش استقبال بیش از دە هزار نفری دانشجویان از شیخ عزالدین و سخنرانی بەیادماندنی وی در دانشگاە علم و صنعت را روزنامەهای تهران در اردیبهشت ۱۳۵۸ بە خوبی پوشش دادند.
آقای سحابی در ادامە مینویسد: “در تیرماە سال ۵۸ اوضاع کردستان بە شدت وخیم شد… با فرمان مرحوم امام خمینی،… نیروهای مسلح مردمی بە سمت کردستان روانە… آرامش برقرار شد و متعاقب آن آقای خلخالی بە کردستان رفت و عدەای از مالکین و فئودالهای کردستان را و شاید برخی عناصر مسلح چپ را اعدام کرد. “[ص ۸۴] خلخالی در خاطرات عزتالە سحابی نە فقط برای اعدامهای خودسرانە مورد انتقاد قرار نمیگیرد، بلکە تلویحا میگوید خوب چە اشکالی دارد مالکین و فئودالها را اعدام کردە است! اتفاقا در آن ایام جمهوری اسلامی با مالکین و فئوادالهای کردستان بسیار هم رابطە خوبی داشت و با آنها همکاری میکرد. آقای سحابی در جایی دچار شک میشود، ‘شاید برخی عناصر مسلح چپ’ در میان اعدام شدگان بودەاند!
یعنی این شحص فعال در سطح بالای اداری جمهوری اسلامی و از نزدیکان مهندس بازرگان، صفحە اول روزنامە اطلاعات و کیهان را هم ندیدە است کە صحنە اعدام جوانان مجروح و حتی بر روی برانکارد را نشان میدهند؟ در میان اعدام شدگان، از دانشجو گرفتە تا دانشآموز، مغازەدار سقزی، جگرفروش سنندجی، کارمند بیمارستان مریوانی، افسر و درجەدار، پزشک و پرستار دیدە میشوند. در میان اعدام شدگان دو پزشک مبارز و انسان دوست دیدە میشوند کە نە کُرد، نە فئودال، نە مالک و نە عناصر چپ مسلح بودند! دکتر بهمن اخضری کە پزشک، عکاس و فیلمبردار بود و دکتر ابولقاسم رشوند سرداری کە در بیمارستان لقمانالدولە تهران طبابت میکرد و تنها دو روز قبل از اعدامش برای کمک بە مجروحین و بیماران بە پاوە رفتە بود. وی نە عضو سازمان چریکها بود و نە حزب دموکرات، آنطوری کە خلخالی ادعا کردە بود. بە دنبال اعلام خبر اعدام وی در سیام مردادماە ۱۳۵۸، کارکنان بیمارستان «لقمان الدوله» تهران برای چندین روز دست به اعتصاب زدند و خواستار انتشار حقایق این جنایت شدند.
یکی از بیست اعدامی شهر سقز، همشهری من ستوان احمد سعیدی بود. وی روز هفتم فروردین ۱۳۵۸ بەعنوان نمایندە افسران و درجەداران متحصن در مسجد جامع سقز، بە همراە من کە نمایندە شورای شهر بودم و فرماندە پادگان سقز سرهنگ اسماعیل سهرابی [بعدها تیمسار و فرماندە ستاد ارتش در زمان جنگ با عراق] بە تهران رفتیم. قرار بود در مورد خواستهای متحصنین صحبت کنیم. در فرماندهی ستاد ارتش سرهنگ حسنعلی فروزان فرماندە ژاندارمری کشور کە طرف مذاکرە بود اجازە سخن گفتن بە احمد سعیدی نداد و تنها من طرف صحبت شدم. ‘آقای خلخالی’ ستوان احمد سعیدی را بە خاطر این سفر و این ‘گستاخی’، یعنی نمایندە متحصنین بودن، اعدام کرد. (جزئیات این رویدادها در کتاب ‘خاطرات و یادداشتها’ی من کە زیر چاپ است، آمدە است)
جالب است ببینیم دغدغە آقای سحابی در مورد کردستان چە بود: ” گروههای سیاسی و بویژە کوملە فضایی در کردستان بە وجود آوردە بودند کە کسی جرئت اظهار نظر نداشت…. در آن دوران بر خلاف سایر نقاط ایران… از رفتار و اعمال شرعی و منع فروش وسایل قمار یا مشروبات الکلی خبری نبود… اگر دختری در مدرسە با حجاب حضور پیدا میکرد… معلمانی کە عضو کومەلە یا دموکرات یا فداییها بودند او را از کلاس بیرون میکردند. “[ص ۸۴] ایشان نە نگران ضایع شدن حقوق مردم، سرکوب و اعدامهای آقای خلخالی، بلکە نگران اعمال خلاف شرع و فروش مشروبات بودە و پس از شرح ماجرای سیلی زدن، داستانی تخیلی از بیرون کردن دختران با حجاب توسط معلمان ضد انقلاب میدهد! این ادعا در مورد دختران با حجاب را حتی جریانات اسلامی طرفدار خمینی و جمهوری اسلامی در کردستان نیز مطرح نکردەاند!
در عین حال باید جانب انصاف را رعایت کرد و دید کە آقای سحابی در خاتمە این فصل از کتاب در صفحە ۸۹ اقرار میکند کە “نیروهای اقتدار طلب و سرکوبگر” جنگی دیگر را در کردستان شروع کردند: ” در شرایطی میرفت کە گروههای جدایی طلب مچشان باز شود و اهداف پشت پردە آنها بر مردم برملا گردد… اجرای برنامە تهاجمی اسفند سال ۵۸ از سوی نیروهای اقتدارطلب و سرکوبگر، همە چیز بە هم ریخت. جنگی در کردستان آغاز شد کە تا چندین سال پس از آن هم ادامە داشت و دولت نمیتواند حتی لحظەای حالت نظامی و آمادەباش نیروهای خود را در کردستان ترک نماید و از آن تاریخ تاکنون قریب بە سی سال میگذرد. ” بلە آقای سحابی، اکنون چهل و دو سال از آن تاریخ میگذرد و سرکوب، اعدام، انکار، کشتن کولبرها در مناطق مرزی و انکار حقوق مردم کردستان همچنان ادامە دارد.
هنگام کنکاش برای نوشتن این مطلب بە بخشی از کتاب “خاطرات محسن رفیق دوست” (نشر سورە مهر ۱۳۹۷) هم برخوردم. در صفحە ۹۱ مینویسد: “نیرویی از تهران اعزام شد، من هم پشت سرشان رفتم. در یکی از این درگیریها در میدان بزرگ سنندج دو طرف صف کشیدە بودند و هنوز درگیری شروع نشدە بود. در این لحظە دمکراتها یک پیر مرد حدود نود سالە را جلو آوردند و یک نارنجک ضامن کشیدە بە دستش دادند. پیرمرد بە وسط این دو صف کە رسید، نارنجک توی دستش منفجر شد و بە شهادت رسید. “!! انسان با خواندن این سطور فکرش متوجە صحنە فیلمهای جنگی قدیم میشود. لشکرهای دو طرف صفآرایی میکنند، پیرمردی کە ایشان از پشت تشخیص میدهد نود سالە است و این دمکراتهای بیرحم و الی آخر.
متأسفانە یکی از مشکلات ما اینست کە روایت جنبش کردستان و رویدادهای آن سالها از کانال این نوع خاطرات و داستان سراییها بە گوش مردم ایران رسیدە است. درعین حال متأسفانە تأثیرات این تبلیغات در خارج از کشور نیز ملاحظە میشود. در نبودن فضای کافی برای روایتهایی از جانب کنشگران کردستان و در حالیکە دستگاههای عریض و طویل تبلیغاتی جمهوری اسلامی تصویری کاملا مخدوش از وقایع را بیان میکنند، جا دارد آنانی کە دل در گرو دموکراسی و آزادی داشتە و خواهان آیندە بهتری برای ایران هستند این نکتە مهم را مد نظر داشتە باشند.
احمد اسکندری